موهبت زندگی: سفر هستی
چشم که گشودم:
اشعه طلایی خورشید در لابلای شکوفه ها و سرشاخه ها بود،
و گلبرگ های لطیف بر چشمه سارهای زلال،
و آبی آسمان در فراسوی جنگلهای سبز،
و رنگها و نقشهای جهان خاکیان؛
و هستی و هیاهوی آدمیان؛
و چهره هایی که نگاهشان از ژرفای هستی من حکایت داشت ...
دیگر در مدار هستی افتاده بودم
همچون پرنده ای که سر از تخم به در آورد
یا گیاهی که از دانه ای از دل خاک بروید ...
اشعه طلایی خورشید نور و نوازش اش را نثارم می کرد،
و نسیم صبحگاهی دست مهربانی بر سر و روی اندیشه ام بود:
لطافتی بخشندهتر از هرآنچه توانم گفت.
آهنگی از دورهای دور بوی خوش آشنایی می آورد ...
و چه شوق و دلهرهای داشتم!!!!
پیش از آنکه به خود آمدهباشم یا سرزمینی و جهانی را برگزیدهباشم
ناگهان خود را در سرزمین خاکیان یافتهبودم:
شمارهای در گاهشمار ابدیت، گهواره ای در اقیانوس بی نهایت.
زادن و زیستن ام در ژرفای ابدیت ریشه میگرفت
و هستی ام تا دنیا دنیا بود دنباله داشت
و به افسانههای کهن خدایان می رسید.
پیش از آنکه سخنی بر زبان آورم،
یا کدها و واژه ها و نامها و نمادها بر ذهنم اثری بگذارند ...
همه سکوت بود و انتظار بود ...
شاید همه ی نامها و نمادهای جهان را پیشاپیش در لوح سپیدم نگاشتهبودند،
یا شاید تنها با لوحی پاک و سپید پا به هستی گذاشتهبودم،
پیش از آنکه نقشی، قالبی یا واژه و زبانی بر سلولهای ذهنم نقش بسته باشد ...
دیگر پیکری بودم که هستی و اندیشه ام با عناصر خاکیان گره خورده بود.
زادن من، باری، همه نوآوریهای دانش و هنر را به ارمغان آوردهبود:
ظرافتی بس ظریف، لطافتی بس لطیف، صناعتی بس صنیع
شاهکار همه اندیشه های ظریف، سریر سرسبد همهی آفرینش
ریشهای ژرف در عناصر خاکی و اندیشهای رها در بلندای سپهر نیلوفری
نه ذرهای کمتر از همه ی هستی و نه ذرهای بیش از همهی هستی!
مینیاتور همه دانشها و هنرها ...
ناگهان زادن و پا به هستی گذاشتن؛
با دلی لرزان، با نگاهی پرسان!؟
و ذهنی در شگفت از خرد و کلان!!!!؟؟؟؟
آیا ساکنان این سرزمین همه بیگانهاند؟ یا آشنای دیرین اند؟
همه را انگار زمانی جایی دیدهام!!!! ...
اندیشهام لحظه ای به فراسوی زمین می رود
و لحظه ای دوباره خود را در زمین مییابم:
اینجا پرندهای در جسدی خاکیام
اندیشه ای نادیدنی در بند تنی استخوانی ام
دلبسته و پای بسته سرزمین خاکیانام
لحظه لحظه هستی را با ذره ذره وجود می ستایم
اشعه طلایی آفتاب در لابلای شکوفه ها بسی دلپذیر است،
جهان من اکنون همه اینجا است
21/12/1380